یادداشت روز
وطنم، پاره ی تنم! دردت به تنم، مادرم
حسین ابراهیمی
سلام!
ماه آخر سال است می دانی؟!واقعا نمی دانی!؟
ما پشت دریم،ببین! دختران خرد وپسران نحیفت دیگر بزرگ شده اند! دخترانت درلبهاسهای نو طبق های زرین پر از کلوچه و بارنده بردست ،وپسران شجاعت بغلهای دسته گل ، موهایشان را هم شانه کشیده اند! ببین عزیزم بازهم یادت نمی آید؟!
نیمه ی جان و تنم،جیم و میم(جم) زیبایم !بلند شو و ببین چگونه خانه دل و روحمان تا زانو خاک گرفته، بلند شو لبخند بزن دستی به کمر بزن! خودت را بتکان،لباس سبزپرگلت راوچادر نمازی سفید گل گلی ات را سرکن مثل هرسال! مثل هرعید!
دختر ایل افتخارم! سرزمین پاکم ! فرزندانت با شوق امروز میخواهند رنگ بارانی چشمانت را جشن بگیرند ، راستی دیشب باران چه هوایمان را داشت! بلند شو آبی به صورتت بزن ودر بوی بهار نارنج و ریحان آویشن و آوای کوکو و لیکو دامن سبز پر گلت را پهن کن تا دختران زیبا و پسران پر مهرت هر کدام بر گلی از گلهای دامنت سربگذارند ودر گوششان قصه ی هزار و یک شب و داستانهای غرور آمیز آرش و گیو وگودرز وگردآفرید آن دختر چابک ایرانی بخوان و گاهی هم سرود ایران ای مرز پر گهر!
بلند شو ای گل بانوی شهر قصه ها! نگین سبز انگشتری عقیق جنوب! بلند شو و چادر نمازی سفیدت را سرکن روبه خدا برای عزیزانت به دعا بنشین تا امسال هم ماهی گلی را روبروی آیینه در کنار سکه و قرآن در سفره بگذارند وااای!!! گویا گفته اند امسال باااااید ماهی گلی بمیرد بچه هایمان را چه تدبیری کنیم!
عجب حکایت پر شکایتی است!
بلند شو مادرم بلند شو و مادری کن!
ماه بانوی ایل مهر !دشت پرگل آب و انار مادریم! در به روی فرزندانت بگشا تا بیایند و عقده یکساله را تهی کنند بیت بخوانند کل بزنند دست بیفشانند پای بکوبند خودمانیم توهم لبخندی بزن و قربان صدقه شان برو ! ببین این طفلی ها زاد روزت را میدانند!
ایران بانوی من! حتما میدانی فرزندی داری به نام جم یادگار جمشید! چه دوست داشتنی است جیم و میم ش ! پس فهمیدی که چه روز خوش یمنی است امروز! آری بیست وپنجم اسفند، روز خودت روز خود خودت! برخیز و طبق های کلوچه و آبدندان را از دست دخترانت بگیر و بوسه بر بازوان پسرانت بزن! ودستی هم در موهایشان بکش وشادیشان را رقص و کل باش!
مهربانوی گلم! فرزندانت را صدا کن آرش را، گردآفریدرا، هجیرپسر گودرز را،رستم ورهام را،ابن سینا را هم صدا کن که جایش سخت خالیست همشیره هایش سخت نیازش دارند ! قمرالملوک هم بگویی بدنیست خوش میخواند!
بیا وتعویذی بنویس و حرزی بخوان وتب را از تن گربه ی دلشکسته بزدای بد جور گر گرفته است!
واااای طبیبان سرزمینم را!
بخوان تا رفع بلا شود و فرزندانت لباس سفیدعشایر در دامان سبز طبیعت بپوشند نه در گان سبزطبابت برقصند!!!
تاج سرم! قرار است فرزندانت چهارشنبه آخر سال را سکوت کنند و اشک شمع ببینند جانماز سپیدت را در فضای دل پاکت پهن کن ودل بر بوی شب بوی جانمازببند وبه دیدار خدا برو اشک بریز و طلب شادی کن
تا بهارمان خزان نشود